راین جهانی از زیبایی - هزارمظهراستقامت |
بحبوحه جام جهانی بود. درست 24 سال پیش؛ آن روزها هم خیلیها تا نیمههای شب بیدار میماندند و بازیها را تماشا میکردند. آن روزها خیلیهایمان بچه بودیم و خیلیها جوانتر بودند.
یادتان هست؟ زلزله رودبار را میگویم؟ یک سری اتفاقها از یاد رفتنی نیستند. مشمول مرور زمان که بشوند، کمرنگ میشوند اما از یاد نمیروند. زلزله رودبار هم از آن اتفاقها بود. چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما ویران کرد و با خودش برد خیلی چیزها را. پدر دخترک نو پا را. مادر چند بچه قد و نیم قد را. فرزند آن زن و مرد عاشق را و اولین عشق آن پسر جوان را. خیلی چیزها را با خودش برد. خیلی چیزها... چه کسی فکرش را میکرد؟ تا قبل از آن همه چیز سرجایش بود. همه اهالی رودبار خانه داشتند. خانواده داشتند. خانواده شبها دور هم جمع میشدند و مثل همه مردم فوتبال را تماشا میکردند. جام جهانی بود آخر... این جور وقتها مادر بزرگ میگوید «دور از حالا!» این روزها هم اوج بازیهای جام جهانی است. اوج پیروزیها، شکستها، فریاد زدنها از سرشوق، اشک ریختنها از سر غم... تیم ما اما... بگذریم! بازیهای جام جهانی هنوز جریان دارد؛ زندگی هم. مثل آن روزها! آن روزها هم زندگی جریان داشت. در خانه پرجمعیت بهشته. بهشته، دختر رودباری قصه ماست که بازیهای جام جهانی او را به یاد زلزله میاندازد. به یاد روزهای تلخ از دست دادن. زلزله که بیاید برایش فرقی ندارد که تو چقدر عاشق خانوادهات هستی. چقدر دلت میتپد برای پدر و چقدر نفسهایت به نفسهای مادر بسته است.وقتی میآید، حسرت گفتن یک دوستت دارم را در دلت میگذارد و میرود. وقت رفتن خیلی چیزها را با خودش میبرد؛ تمام آن چیزهایی را که وقتی بود قدرش را ندانستی. زلزله که میآید، تازه میفهمی که این زندگی چقدر کوتاه است، به اندازه ثانیههای لرزش زمین! میفهمی که فرصتها از دست رفتنی هستند؛ مثل فرصت یک دوستت دارم که هیچ وقت به عزیزانت نگفتی و از دستت رفت. بازی زندگی هنوز جریان دارد. فرصت گل زدن هنوز هست. گلهایی که اگر نزنی سرانجام سوت پایان به صدا درخواهد آمد. آن وقت است که تو میمانی و حسرت فرصتهایی که از دست دادی... فرصتهایی که میتوانست گل شود و نشد. میتوانستی به بقیه پاس بدهی، میتوانستی فرصت گل زدن را در بازی زندگی به بقیه بدهی و اما... چند بار میتوانستیم برای دیگران فرصت شادی ایجاد کنیم و حسادت کردیم؟ چند بار میتوانستیم از آنچه روزیمان شده انفاق کنیم و همه توپها را برای خودمان نخواهیم؟ یادمان میرود خیلی وقتها که اگر دیگران هم گل بزنند شادیش نصیب ما هم میشود. چقدر خساست کردیم؟ روزهای خوبی است این روزها برای اینکه کلاهمان را قاضی کنیم... یک رمضان دیگر هم از راه رسیده و هنوز سوت پایان بازی زندگی ما به صدا در نیامده. یادمان باشد اگر در این بازی خطا کنیم، از چشم داور پنهان نخواهد ماند... خودش گفته «فمن یعمل مثقال ذره خیر یره فمن یعمل مثقال ذره شر یره» «هرکس به اندازه دانه خردل نیکی کند نتیجه آن را خواهد دید و هرکس به اندازه دانه خردل بدی کند نتیجهاش را خواهد دید.» همیشه اتفاقات، تلنگری هستند که ما را به خودمان آورند. ما را که فراموش میکنیم و با ندانم کاریهایمان به خودمان گل میزنیم و بعد کاسه چه کنم در دست میگیریم و به زمین و زمان بد و بیراه میگوییم و از خدا گله میکنیم که چرا من؟ زلزله، تلخ است. وحشتناک است. اما خیلی چیزها را به یادمان میآورد. به یاد ما که خیلی زود فراموش میکنیم. فراموش میکنیم، آنچه داریم امانت است. پدر و مادر، خواهر و برادر، خانه و ماشین و شغل و مقام و حتی سلامتی! یادمان میرود ما مالک هیچ چیز نیستیم و آنچه داریم تا اطلاع ثانوی در اختیار ماست... فقط تا اطلاع ثانوی... معلوم نیست این اطلاع ثانوی چه زمانی است؟ نمیدانیم که امروزمان، فردا خواهد شد یا نه؟ هزاران بار شنیدهایم که آدمیزاد از یک دقیقه بعد خودش خبر ندارد. با این وجود هرشب موقع خواب ساعتهایمان را کوک میکنیم. چون امیدواریم که صبح دیگری از راه خواهد رسید و فرصت دیگری به ما داده خواهد شد. بازی زندگی همچنان در جریان است. فرصتها میآیند و میروند. گل که نمیزنیم هیچ! گل هم میخوریم... از شیطان! پا روی بقیه میگذاریم تا بالاتر برویم. مهم نیست قلب چه کسانی زیرپایمان میشکند، مهم نیست نان چند نفر را آجر میکنیم، مهم این است که چند پله بالاتر بایستیم. مهم این است که زرنگی کنیم. طمعکاریم و سیری ناپذیر. پا بر روی آبرو، احساسات، غرور، آرزوهای دیگران میگذاریم و بالا میرویم و غافلیم که «آن کس که بالاتر نشست، استخوانش سختتر خواهد شکست.» این روزها از یادمان رفته رحم و مروت و انسانیت! همه میخواهند حقشان را از دیگران بگیرند. فروشنده از خریدار، راننده از مسافر، صاحب خانه از مستاجر، معلم خصوصی از شاگرد، رئیس از کارمند، کارمند از خدمتکار و آنچنان به جان هم افتادهایم که باید گفت... «چنان قحط سالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق» قحطی آمده، قحطی انسانیت. این روزها فرصت خوبی است که به خود آییم... به سوی او باز گردیم که هر لحظه صدایمان میکند و میگوید... باز آ... بازآ... هرآنکه هستی بازآ. یادمان باشد زلزله آخرت بسی سختتر از زلزله دنیاست. تکانی به وجود خود بدهیم پیش از آنکه تکانهای زمین ما را به خود آورد. [ دوشنبه 93/4/16 ] [ 12:47 صبح ] [ غلامرضابالایی راینی ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |